يکي بايد باشد که به تو زنگ بزند
و بگويد چترت را برده اي؟
يکي که نگرانت باشد
حتي نگران اينکه زير باران به اين لطيفي خيس شوي...
باران که مي بارد يکي بايد باشد
که دست بکشد توي سرت
و آب ها را کنار بزند
پابلندي کند و به هواي اينکه مي خواهد موهايت را خشک کند
خودش را بچسباند به تو
و اين جسارت را به تو بدهد که قبل از يک چاي داغ
داغي لب او را حس کني
اما چند وقتيست که باران دارد مي بارد
و کسي به من نگفته چترت را برده اي؟
و کسي نبوده که دست بکشد توي موهايم
اصلا همه ي اينها بهانه ايست
که وقتي باران مي بارد يکبار ديگر ياد تو بيفتم...!